سوغات اربعین فاطمه سلیمان‌پور

روز تا پایان مهلت ارسال آثار

به نام خدا

(1)

سرودم با زبانِ آب ها، غوغایِ توفان را

میانِ دشتِ خون، افتادنِ خورشیدِ عریان را…

چنان ماهی که دور افتاده از دریا، کنارِ رود_

به هم می زد کسی از تشنگی لب هایِ لرزان را

تمامِ نیزه ها آن روز، سر بر آسمان بودند

سری بر نیزه با آوایِ خوش می خواند قرآن را

اگر چه حنجری پاره، سری بر نی، لبی خونین_

ولی ای کاش هرگز بر تنش سُمِّ سُتوران را…

تمامِ واژه ها مقتل شد و شعر از نفس افتاد

میانِ بیت بیتم، آسمان سَر داد باران را

*

رسیدم کربلا، با سینه ای مجروح و قلبی خون

برایت نوحه سر دادم؛ درختان را…، گیاهان را…

من آقا زائری نالایق و دلخسته ام؛ اما_

شفیع آورده ام از کشورم شاهِ خراسان را

شنیدم تشنه ای، با اشک قدری آب آوردم

که ما ایرانیان حرمت نگه داریم مهمان را!

دلم از کربلا تا شام، بر نِی رفت، با یادت

به همراهِ تو پیمودم، بیابان در بیابان را

تنی که قطعه قطعه رویِ دشت افتاد را دیدم

به رویِ خاک جاری دیدم آیاتی درخشان را…!

به پابوسِ تو آمد شعر، آقا گوشه ی چشمی…

نگاهِ تو بهشتی می کند هر نا مسلمان را

 *

کنـارِ صحنِ اربابم زیارت نامه می خوانم

و در ذهنم کسی لَبِّیک می گوید سواران را

عزیزی می رسد مادر، گمانم یار کم دارد

مهیا کن برایِ رفتنِ من آب و قرآن را.

فاطمه سلیمان پور

دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه کاشان

دسته بندی


ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.