بین الحرمین
آدینه به آدینه شدم چشم به راهت
تا نور بگیرم دمی از طلعت ماهت
من چون پر کاه و تو چو خورشید حجازی
می ترسم از آن آتش چشمان سیاهت
ای یوسف کنعانی من قافله ای نیست؟
تا باز برآرند تو را از بُنِ چاهت؟
موری به تمنّای تماشای سلیمان
جانی که شده تشنه ی یک جرعه نگاهت
دیری است که من همچو شما چله نشینم
آتش زده بر دشت دلم شعله ی آهت
موسی که تویی، طور تویی،نور تویی تو
ما خسته و گم گشته و صحرا و پناهت
بین الحرمین ، نام حسین، وِرد زبان هاست
صف بسته بیابان نجف خیل سپاهت
قاسم بدره.صفرالمظفر۱۴۴۴ه.ق.
سفر اربعین. عراق