آه پیدا شد، خدا آتشفشان را آفرید کوزه ای افتاد، بحر ِ بی کران را آفرید آمد و پرواز بر فیروزه ی جامش کشید گوشه اش انگشت زد رنگین کمان را آفرید آذرخشی را میان ابرها آزرده دید بغض کرد و چشمه های بی امان را آفرید قامتی خم شد، گلی پژمُرد، کوهی خُرد شد آبشارش را کشاند و اشک ریزان آفرید شاعران را گوشه ی دروازه ی حیرت نشاند جوهرش جوشید و از آن عاشقان را آفرید ظهر بود و آفتاب از سر زدن اکراه داشت جبرئیلی تازه آورد امتحان را آفرید قاب صحرا را برای عندلیبان تنگ دید آمد و بر بی کران ها آسمان را آفرید داغ عالم تازه بود و رد پای عاشقی… لاله های شرحه شرحه، ارغوان را آفرید کاروانی رد شد از دنیا، زمین بیدار شد راه می رویید وقتی کاروان را آفرید