غزل آه
آه پیدا شد، خدا آتشفشان را آفرید
کوزه ای افتاد، بحر ِ بی کران را آفرید
آمد و پرواز بر فیروزه ی جامش کشید
گوشه اش انگشت زد رنگین کمان را آفرید
آذرخشی را میان ابرها آزرده دید
بغض کرد و چشمه های بی امان را آفرید
قامتی خم شد، گلی پژ ُمرد، کوهی ُخرد شد
آبشارش را کشاند و اشک ریزان آفرید
شاعران را گوشه ی دروازه ی حیرت نشاند
جوهرش جوشید و از آن عاشقان را آفرید
ظهر بود و آفتاب از سر زدن اکراه داشت
جبرئیلی تازه آورد امتحان را آفرید
قاب صحرا را برای عندلیبان تنگ دید
آمد و بر بی کران ها آسمان را آفرید
…داغ عالم تازه بود و رد پای عاشقی
الله های شرحه شرحه، ارغوان را آفرید
کاروانی رد شد از دنیا، زمین بیدار شد
راه می رویید وقتی کاروان را آفرید
فاطمه شفیعی
اصفهان