به عشق حسین(علیه السلام)
اربعین بود و همه جا پر از دسته های عزاداری و ایستگاه های صلواتی و موکب های پذیرایی. هر کس مشغول به کاری بود و سعی می کرد برای بهتر برگزار شدن مراسم اربعین سرور و سالار شهیدان کمکی بکنه. من هم دلم می خواست یه کاری به عشق امام حسین بکنم. یه کاری که وقتی ابا عبدالله از اون بالا می بینه، بهم لبخند بزنه و بگه به به و حض کنه.میتونستم خیلی کارها به عشقش انجام بدم. مثلاً در حد پس اندازم یه جعبه کیک یزدی بخرم و به عزاداران آقا تقدیم کنم یا با یه پارچ شربت خنک از عزاداران پذیرایی کنم. اما یه فکر خوب ذهنم رو مشغول کرده بود. چادرم رو سر کردم و رفتم جلوی یه ایستگاه صلواتی. خیلیها اونجا توی صف بودند. از جمله یه دخترخانم هم سن و سال خودم که شیطون رفته بود زیر جلدش و یه کوچولو بدحجاب بود. رفتم جلو و سلام کردم. جوابم رو داد و گفت ته صف اون طرفه. لبخند زدم و گفتم: نمی خوام توی صف بایستم. با خودت کار دارم. تعجب کرد و پرسید: با من؟ سرم رو تکون دادم و پرسیدم: به عشق امام حسین اومدی بیرون؟ گفت:آره! گفتم: معلومه آقا رو خیلی دوست داریا؟ با نگاهی به پرچم سرخ یا حسین گفت: آره خیلی! گفتم: پس بهش ثابت کن چقدر دوستش داری. با تعجب گفت: یعنی چی؟ تو حالت خوبه؟ گفتم: نترس. دیوونه میوونه نیستم. پرسید: پس منظورت چیه؟ گفتم: اگه آقا رو خیلی دوست داری، بیا امروز به عشقش یه کاری کن. پرسید: مثلاً چی کار؟ گفتم: بگم ناراحت نمیشی؟ نگام کرد وگفت: نه بگو. گفتم: می دونم هوا خیلی گرمه. می دونم به این مدل پوشش عادت کردی و ترک عادت هم سخته اما یه امروز به عشق حسین حجابت رو رعایت کن. جا خورد. نگاهی به چادرم و عرق نشسته روی پیشونیم کرد. بعد دستش رو به سمت روسریش برد. موهای قشنگش رو زیر روسری مهار کرد و با یه لبخند زیبا گفت: به عشق حسین!
خب این از اولیش! رفتم سراغ نفر بعدی. با خودم قرار گذاشته بودم به نیت شهدای کربلا امروز 72 خانم بدحجاب رو به خوش حجابی دعوت کنم. خیلیها دعوتم رو پذیرفتند. چند نفری هم با توهین و گفتن به تو چه دعوتم رو رد کردند. یه خانم هم عصبانی شد و یه چک آبدار خوابوند زیر گوشم اما باور کنید اون سیلی خیلی به دلم چسبید. آخه شیعۀ واقعی باید طاقت توهین و سیلی خوردن به عشق مولاش رو هم داشته باشه. درست مثل بی بی زینب و خانم رقیه!